مادرشوهر منم همین بود انتظار داشت من همه کار و زندگیم بزارم صبح تا شب برم پیشش و سرش گرم کنم! انگار عروس میارن که دورشون شلوغ بشه و حوصله اشون سر نره!
یه مدت دل به دلش می دادم ولی دیدم به مرور بدتر شدند یعنی اگه نمی رفتیم که بعدش دعوا داشتند و مثل طلبکارها می پریدند بهم! تا اینکه یه بار دیگه دعوا شد و کلا رابطه رو قطع کردم!
تو مثل من نباش ، راحت حرفت بزن! وگرنه عمرت تباه می کنند