شوهرم میگفت یه روستایی هس معدن طلا و ایناس میگن
این هفته بریم اونجا بیاریم بدیم به خاکشویی اینا ببینیمواقعا طلاس
اینا هر هر خندیدن😐😐😐فک کردن داره گمپوز در میکنه والا به خدا روستای خودمون نیس که بخواد بگه روستای خودمونه از طلای و اینا گفت از یه جایی شنیدم
مامانمم خندید
یعنی شوهرم حرف زدنشوبلد نیس؟وای دارم یمیمرم یه حوری به همدیگه نگا میکردن میخندیدن
بعدش شوهرم به داییم گف من طلای بزرگدوس دارم ولی خانمم طلای نازک من گفتمعوض چنتا النگوی ریز یدونه النگوی بزرگ بردار خوشش نیومد
دوباره خندیدن به من گفتن برمیداشتی دیگه میگفتی بخر میدید میخره یا ته گفتم والا قیمت هر دوتاشون بکی بود ولی من ااقعا از اونا دوس ندارم🥲🥲
مطمئنم حالا نشستن پشت سرما مسخره و خنده میکنن
مامانمم قاطی اونا میشه نه پدرم نه همسرم یه ذره ارزش ندارن پیش خانواده مادرم پدرم ریش سفیده ولی حرف میزنهمسخره میکنن مامانم باعث شده ها
خیلی ناراحتم از این بع بعد نمیرم دیگه همسرم حرف بری زده واقعا جای مسخره داشت