اصلا فکر نکنم هیچکس به اندازه من بدبخت باشه
از خودم بدم میاد که نمیتونم از این زندگی کوفتی برم
شوهری ک معتاده عصبیه رفیق بازه تهمت میزنه یسره فیلم.. میبینه. واسم وقت نمیزاره حتی یه پیام
از صبح میره تا 12 شب. به لباس و مو و رفتار و همه چیزم گیر میده
هیچ همصحبتی ندارم نمیزاره اکثر جاها برم
تا میام باهاش مهربون باشم دوباره یه دعوایی راه میندازه
دیشب بعد از دوماه گفت پاشو با دوستم ببرمت بیرون گفتم بیخیال نمیشناسم گفت بریم شاید خوشت اومد کسی نیس
رفتیم تو یه کافه که درش بسته بود با به جمع بزرررگ دختر پسر همه مس.ت و در حال سیگار و رقص رو برو شدم. گفتم چرا منو اوردی اینجا برگردیم گفت یکم بمونیم برمیگردیم.خلاصه هیچکس تو حال خودش نبود این دختر میرفت با به مرد لاس میزد اون یکی با یه نفر دیگه و جالب اینکه اکثرا با شوهراشون بودن اما اصلا واسشون مهم نبود
عصبی بودم نمیدونم شاید فکر کنین من املم
اما داشتم تو اون جمع خفه میشدم.
وقتی برگشتیم خونه شوهرم شروع کرد دعواااا ک تو گیر میدی ولم کن میخام همه چیز تموم کنم زندگیمون درست نمیشه
بچه ها ادامه داره..