2737
2739

خانوما چیکار کنم شوهرم زیاد اطلاعات نده به خانوادش؟

منظورم اینه هر اتفاقی میوفته نره اونجا تعریف کنه

البته شوهرم کم حرفه ولی از بس برادر شوهر و مادرشوهر فضولن هی میپرسن اینم راحت میگه همه چی رو

احساس میکنم شوهرم تنها که میره میگه همه چی رو چون چندبار دیدم مادرشوهر خبر داره امروز کجا میریم یا چه اتفاقی افتاده (امکان اینم نیس که نزارم شوهرم تنهایی بره اونجا) یه راهکار دیگه اگه بلدید

دعایی چیزی زبان بندی که موثر باشه بلدین؟


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

من خیلی با همسرم حرف زدم و گاهی از زبان دیگران شوهر دهن لق را شماتت کردم 

خدا را شکر کمتر شده خیلی 

قبلا روزی دو سه نوبت به ترتیب مادر وخواهر و پدرشون زنگ میزدن امار میگرفتن

کاربر خیلی قدیمی هستم ... 
بزار بگه مگه گردن میزننت

خوشم نمیاد

مثلا بفهمن شب میخوایم دربیایم بریم گردش یا شهری

میگن نرید شب جاده خطرناکه اینم میگه خب راست میگن نمیریم

بعد بحث و دعوامون میشه که بخاطر حرف اونا برناممونو میریزی بهم

والا من بعد ده سال خیلی از رفتاراش رو بهتر کردم ولی همین دهن لقی بازم از دستش در میره 

بقول خودش میگه میدونم نباید بگم ولی رو دلم سنگینی میکنه باید دلمو سبک کنم 

از طرفی میبینم هیچ دوست صمیمی نداره بخواد تخلیه اطلاعاتی کنه خودشو انگار مجبوره ،😆

ولی خب من دوست و رفیق زیاد دارم تلفنی تخلیه اطلاعاتی میکنم خودمو ...😅

2740

خونه ما بر عکسه من که زنگ مادر شوهرم میزنم یه چی میگم بعد شوهرم میگه چرا گفتی الان هیچی نمیگم میترسم دعوام کنه

میخواستیم ظهر بریم شمال صبح زنگید میاین شام خونه باغ گفتم بزار به شوهرم بگم نگفتم مسافریم 

شوهرم امد زنگ زد گفت مادرش ناراحت بود قایم کردی شوهرم گفت من گفتم هیچی تا قطعی نشده نگو

من از یاران عشق مینویسم ن از شبنم ن از گل من ازآن پرستوی عشق مینویسم آری از پدر مینویسم  که با نگاهش جاده عشق را نشانم میدهد و مرا در آینه زندگی تشویق به زنده ماندن و زندگی کردن میکندپدرم ای شهد آرزوهایم ای کوه استوار تو را تا ابدیت دوست میدارم سر مشق زندگییم را از تو از دستان پینه بسته ات  ازآن نگاه خسته ات  و از قد خمیده ات خواهم آموخت و خوب زندگی کردن را از کتاب زندگیت

من چی بگم که شوهرم. آمار رابطه جنسی. اينکه غذا چی خوردیم. یا چی خریدیم و کجا رفتیم. یا  من چی در مورد خانوادش گفتم همه را قشنگ میره میزاره کف دستشون

خدا نگاه نکن به جرم من نگاه بکن به کرمت              
هی بهش بگو نگی اینو نگی اونو کم کم راه میفته

هی میگم ولی میبینم بدش میاد انگار 

چون چندبار بهم گفته مگه من بچم همه چی رو بهم امر و نهی میکنی

یا مثلا میگه تو چرا فلان ویز رو با مامانت میگی حالا به من میگی خونوادت چیزی نفهمن

درحالی که من زیاد اطلاعات نمیدم ولی خب اینجوری حس میکنه که اونم تاثیر حرفای مامانشه

من چی بگم که شوهرم. آمار رابطه جنسی. اينکه غذا چی خوردیم. یا چی خریدیم و کجا رفتیم. یا  من چی د ...

واقعا میگه🙄

من از یاران عشق مینویسم ن از شبنم ن از گل من ازآن پرستوی عشق مینویسم آری از پدر مینویسم  که با نگاهش جاده عشق را نشانم میدهد و مرا در آینه زندگی تشویق به زنده ماندن و زندگی کردن میکندپدرم ای شهد آرزوهایم ای کوه استوار تو را تا ابدیت دوست میدارم سر مشق زندگییم را از تو از دستان پینه بسته ات  ازآن نگاه خسته ات  و از قد خمیده ات خواهم آموخت و خوب زندگی کردن را از کتاب زندگیت
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687