بچه ها از دیشب تا حالا دارم از ناراحتی میمیرم..... منه نادان دیشب نمیدونم چم شد سر سفره نصفشون فعلا نشسته بودن ی بشقاب کنارم بود ی دونه از گوشتای داخلشو گذاشتم تو بشقاب خودم البته دوتام بچه دارم بیشتر بخاطر بچه هام گفتن بزارم دهن اونا.... عقد برادرشوهرم بود از صب هم سر پابودیم گشنه و خسته...... خلاصه ی دونه گوشت مرغ برداشتم گذاشتم تو بشقاب خودم بعد جاریم ک اومد نشست رو اون بشقاب نگو دیده از دور بهم گفت برا همه ی اندازه گذاشته بود نمیدونم چرا مال من کمتر شد.... بعدش من رفتم پیش بچه هام بشینم جاری دیگم با دخترش اومدن کنار اون نشستن بعد سر سفره براشون تعریف کرد یجوری ک اونا زیرچشی نگام کردن خندیدن و اب شدم غذام کوفتم شد ...... کاش زهرمار میخوردم این کارونمیکردم