2733
2734

کسی هست عاشق شوهرش نباشه و تو گذشته عشق و تجربه کرده باشه  صرفا حسش مثل یه دوست عادی باشه فقط از رو منطق و موقعیت انتخابش کرده باشه؟زندگیش و رابطه اش چطوریه ؟

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



2742

من و همسرم بهم معرفی شدیم و بعد از چندماه ک باهم بودیم همه چیز و رسمی کردیم 

اینم بگم ک اولین بار ک دیدمش عاشقش نشدم بنظرم خیلی معمولی میومد اما انقد خوش انرژی بود همش دلم میخواست کنارش باشم و الان بعد ۵ سال واقعا عاشق همیم🤍

2740

بله من. گذشته یکی رو دوست داشتم چندوقت یه بارم خواب میبینم داره باهام حرف میزنه. ولی خوب اون پا پیش نذاشت.و به هم نرسیدیم شاید خیر و صلاحی توش بود. خیلی روزای سختی رو گذروندم. مثلا الان به دوران عقد که فکر میکنم خیلی بدم میاد روزای بدی بود اصلا شوهرمو دوستش نداشتم چشمم دنبال این و اون بود تا اینکه ازدواج کردیم و دوتا بچه هم اومد تو زندگیمون و من همچنان یه بوس هم دلم نمیخواست بهش بکنم البته شوهرم دوستم داشت ولی چون من خشک بودم اونم لجبازی میکرد. یه روز خواهرم حرر امام جواد روی پوست آهو برامون خرید نمازشو خوندیم و بستیم به بازوهامون واقعا خیلی مهرومحبت میاره خیلی به همدیگه علاقه پیدا کردیم بعد از دوازده سال حالا تازه وقتی نگاش میکنم دوستش دارم و واقعا مرد خوبیه و من تازه خوبی‌اش دارم میبینم اونم همینطور شده خواهرم میگفت ماهم عشق و علاقمون زیاد شده

اگر راهی نباشه بله 

کاش امشب رو مود خوبم بودم کاملا از ریز تا درشت راهنماییت میکردم

فقط اینو بدون اگه از صد در صد 

ده درصد دوستش داری راه رو درست انتخاب کردی و بله رو بگو

زندگی زناشویی اصلا و ابدا شبیه اونی که دیدی یا شنیدی نیست

خیلی سخت و عجیب غریبه

هیچکس حتی خواهرت و یا مادرت حقیقت زندگی زناشویی رو بهت نگفتن و نمیگن

اگه اقا پسر  مهربون باشخصیت و چشم پاک باشه و برای رفاه تو تلتش کنه و خسیس نباشه خوشبخت میشی

.

سلام 

من ک سنم خیلی پایینه و اصلا ب این چیزا فک نمیکنم 

ولی مامانم و بابام توتاشون به اجبار باهم ازدواج کردن شمال زندگی میکرد و بابام تهران 

اصلا تا بحال همو ندیده بودن روزی ک میرفتن خاستگاری بابامو با گریه بردن

مامانمم رشتش تجربی بود و چند. روز بیشتر به کنکورش نمونده بود دقیقا روز کنکور آوردنش تهران 

مامانم ۵ سال همونجوری تو خونه با مادر شورهر و پدر شوهر و خواهر شوهر برادر شوهر…زندگی کرد بدون اینکه بابام اصلا نگاهش کنه هیچ حسی بهم نداشتن 

طوری بود هر شب بابام دوست دختراشو میاورد خونه برای تولدش دعوتشون می‌کرد مامان ساده منم هیچی نمیگفت و اون دخترانه حرص مامانمو در میاورد ولی بعد از ۵سال دیگه بابام تغییر کرد و بعد از اینکه من ب دنیا اومدم وضع بهتر شد بابام حتی برای دیدن من ب بیمارستان هم نیومد 

ولی الان بابام خیلی پشیمونه هر روز ک دروغه ولی حداقل ماهی یکبار ب مامانم میکه منو ببخش خیلی دیر قدرتو دونستم 

الانم بابام انقد مهربون و خانواده دوسته و مامانمو دوست داره ک اصلا حرفایی ک میزننو باور نمیکنم

ببخشید اگه حرفام زیاد شد💙 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741

جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته

خیانت

ستاره۹۶۹۶ | 1 دقیقه پیش
2687