2733
2734

بچه ها من شوهرم همه چی تموم شعور شخصیت همهچی اوکیه 

فقط ی چیزی ک همیشه ازارش میداده تفاوتی بوده ک خونوده اش بین اینو بقیه برادراش گذاشتن خیلی تو بچگی شوهرمو اذیت کردن حسابی دلشو تو دوران نوجوننی و بلوغ شکستن 

ولی از اون جایی ک خداخیلی بزرگه و خود خدا واسه اشکافی بوده یجوریدست شوهرمو گرفته 

ک خدا خودش میدونه حتی برادراش حسادت زندگیمونو دارن 

شوهرم میگه من عادت کردم)(خودشو میگه) ک مثلا مادرش واسش پنیر اورده شام ولی واسه برادرشوهرم قرمه سبزی 

بچه ها انقد ضایع اس رفتارای مادرشوهرم همه فهمیدن 

منم با اخم اشاره ب شوهرم حالی کردم از پنیر نخوره

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



ه من پسرم خیلی شکموه قابلمه مادرشوهرم رو گاز بود بچه ام هشت سالشه با ذوق گفت مامان بزرگ چی درست کردی 

بیشعور اشغال سر بچه ام داد زد مگه تو شام نخوردی 

وای ک چقد عصبی شدم دستمو مشت کرده بودم فقط از خدا خواستم ارومم کنه 

حالا همون لحظه برادرشوهرم و زن بچه اش اومدن مادرشوهرم با خنده گفت اخه مادر چرا زودتر نگفتی میاین من پلو بیشتر درست میکردم 

2742

اینو ک مادرشوهرم گفت خیلی ناراحت شدم فک کنین 

دیگه پسرم رفت تو اشپزخونه از سیب زمینی ها سرخ کرده برداشت مادرشوهرمم سرش محکم داد دست نکن 

وای چقد ریختم بهم 

همون لحظه بچه برادرشوهرم رفت سمت یخچال پیشونی بچه رو بوسید

2740

اقا از اون روز دیگه نزاشتم بچه هام اونجا برمد

مادرشوهرم و پدرشوهرم بشدت دخترمو دوست دارن کوچیکه 

ب شوهرم گفتم تو میخای بری نری خودت رو کوچیک کنی واسم مهم نیست ولی حق نداری بچه مو جایی ببریدک بهش توهین کردن و سرش داد زدن مگه تو سری خور بقیه اس 

گفتم مگه بچه هام پیاز و موزن

ک مثلا چون دختر دوست دختر رو بخان و پسرم رو نخان 

خودمم دیگه خونشون نرفتم

اینو ک مادرشوهرم گفت خیلی ناراحت شدم فک کنین  دیگه پسرم رفت تو اشپزخونه از سیب زمینی ها سرخ کر ...

یا خدا...شما مگه زبون نداری

چرا پانشدی بری 

در زندگی هرگاه حس کردی :    برای در یاد ماندن نیاز به یادآوری داری .....      اجازه بده تا فراموشت کنند....
یا خدا...شما مگه زبون نداری چرا پانشدی بری 

رفتم 

ولی هیجی اون لحظه بهش نگفتم 

حالا امروز شوهرم میگه پر مادرمن چیکارشون کنم بزار بچه رو ببرم گفتم ب هیچ عنوان نمیزارم گفتم مادرت باید ادب شه 

بنظرتون اشتباه میکنم 

شوهرم خیلی دلسوزشونه 

رفتم  ولی هیجی اون لحظه بهش نگفتم  حالا امروز شوهرم میگه پر مادرمن چیکارشون کنم بزار بچه ...

به شوهرت بگو به مادرش بگه پسرم ناراحت شده و میگه مادبزرگ منو دوست نداره.

ببین بعدش چجور رفتار میکنن.

شمشیر رو از رو نبند.

چند بار تذکر بده بعد ببین چی میشه.

فقط 18 هفته به تولد باقی مونده !

1
5
10
15
20
25
30
35
40
تو مثل هوای خوبه بعدِ بارونی😍
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687