عروسی ابجیم بود،من با بابام کارداشتم هرچی زنگ زدم بابام برنداشت،منم شالمو پوشیدم ورفتم توسالن مردا😂😂😂
بابام روبه روی کراشم وایساده بود،من به چشای پسره زل زده بودم وداشتم دستم رو تکون میدادم😂درواقع باید به بابام نگاه میکردم😂
اینم اشاره دستم رو دید فکرکرد با اونم ،یه پاش رو برداشت که بیاد به سمتم که بابام اومد 😅🤣😅دعا کنید این صحنه توی فیلم عروسی باشه🤣🤣🤣