مهندس عمرانه و مجرد
پدر و مادر من الان ۴ سالی هست طلاق گرفتن
داداشم از عید اینجاس و بی کار گاه وقتا جای بابام کار میکرد کلا پول بود تو حسابش ۳۳ط هم میگفت من نصف کنایه خونتون میدم دیگم کار ندارم هر چیزی میگرفت فقط باشه خودش میگرفت
یه صفحه تخم مرغ گرفت بود گفت این مال باشگاهمه ور ندارین من فقط دلم به حال مادرم میسوخت ک میرفت کار میکرد این تازه یه نمونه کوچیک بود
امروز اولین روز کاریه داداشم بود که رفت
ناهار نبود منم که یکم کالباس تو یخچال بود خوردم وقتی برگشت گفتم اگه گشنته یه چیزی درست کنم گفت نه حالا امشب دیر شده بود واسه غذا مادرم سر کار بود بهش گفتم به بابا میگم ساندویچ بگیره مامان حساب کنه گفت باشه
زنگ زدم بابا گفتم ساندویچ میاری بعدن مامان میزنه بابامم گفت نمیخاد این حرفا بعد گفت چندتا میخاید داداشم گفت فقط یکدونه من موندم چی بگم گفتم یکی
بعد بابام گفت پس تو و مامانت چی من گفتم فلانی میگه یکی(داداشم) گوشی قطع کردن گفتم خجالت بکش تنها خوبیات چیه ۲۳ سالته هی هیچی بهت نگفتیم
دیگه بابا سه تا آورد ولی خیلی دلم شکست منم میخوام مثل خودش تنها خور باشم
خیلی ناراحتم چی دل برا مامانم با این کار داداشم