من و برادرم با اطلاع همسرم رفتیم دکتر ی شهر دیگه
و چون همسرم عادت داشت مدام زنگ میزد ک کجایی چ میکنی اینا . خسته شدم و این آخریا دیگ با اکراه جواب میدم .میگفتم الان فلان جاریم الان اینجاییم الان میرسم .
دقیق می‌پرسید.
تا اینکه دیر رسیدم .
یهو دادو بیداد کرد و بهم گفت لخت شو دکتر باس معاینت گفت با برادرت رابطه داشتی . همه اینارو میگفتو منم اشک می‌ریختم.
مابین اینا اتفاقی افتاد حتی تا طلاق بخاطر این حرفش پیش رفتم ولی ب خانوادم علت اصلی رو نگفتم . چون نمیخواستم همچین حرفی حتی ب زبون بیاد .
یا خدا😐😐😐😐
💔
عجب آدم بد دلی هست شوهرت.
مث دوس پسر منه بد دل و شکاک و روانی
خدایی نکرده اعتیاد نداره؟؟؟مردایی که شیشه می‌کشن خیلی توهم میزنن
چه قبیح
همسرت بیماره.
خب
شوهرم بعد ۵۰ روز قهر من . اومد نادم و پشیمون ک گفت اون حرفا رو از رو بی عقلی زده .
گفته فقط میخواسته حس اونو درک کنم (آخه قبل اینا خونواده شوهرم تهمت زدن ک شوهرم با جاریم رابطه داره و ب گوش برادرم خورده بود البته برادر بزرگترم ن این برادرم که باهاش بیرون بودم .برادربزرگترمم گفته بود ک اینجور ک خونوادت میگن پس تو رابطه داری با زنداداشت )
منم گفتم اگ هرکی هرحرفی زده ب من ربطی نداره اون من بودم ک پات وایسادم .
گفتم خیلی فرق داره ب اینکه برادرم این حرفو زده .
ولی تو شوهرمی این حرفو زدی
شوهرت ی آدم مریصه
الان وقتایی ک مادرم و همون برادر کوچیکم ک از من بزرگتره . میان خونمون حس تنفر بینشون هست . هرچند برادرم نمیدونه ک اون همچین فکری در موردش داره
ی وقتایی استرس میگیرم ک نکنه برادرم تنها بیاد خونه م و شوهرم ببینه .
جتی وقتی مادرم میاد . .بهش میگم الان اینجان زنگ میزنم یا پیام میدم .... .بغض گلومو گرفته .
