مثلا میگه حسم بهت داره از بین میره ولی خب یه کارایی بکنی بهتر میشه میگم چیکار کنم میگه باید هرروز خونه رو جارو کنی
درحالی که میدونه کمردرد شدید دارم به خاطر بواسیر هم نمیتونم کارای سنگین بکنم
یا همین چند دقیقه پیش اشکمو در آورد میگه ماشین درست باشه آخر هفته ها میرم شمال
گفتم سری قبل بردیمون سه روز تو ماشین بودیم بعدش که اومدیم بخاطر یبوست شدید خونریزی شدید داشتم و یه هفته حالم بد بود
خندید گفت حالا من میرم هرکی خواست بیاد
یا مثلاً سر سفره نشستیم داشتیم شام میخوردیم سر اینکه چند روز بود نرفته بودیم خونه مامانش باهام بحث کرد منم گفتم برا چی با این حرفات دلمو میشکنی داد و بیداد کرد که دیگه دهنتو ببند و همش قار قار میکنی
بعدشم دید گریه میکنم بلند شد گفت بگیر کپه مرگتو بزار و رفت
حتی بعدش قهر کرد تا من رفتم آخرش منت کشی
یا یه بار من بهش گفتم برم خونه بابام هیچی نگفت بعدش که اومدم تا یه هفته شبانه روز اشکمو در آورد و هر حرفی خواست زد بهش گفتم چرا اینجوری میکنی گفت من بهت گفتم نرو ولی تو رفتی
قرآن آوردم دست گذاشتم روش گفتم به همین قرآن نگفتی قهر کرد بلند شد رفت
خیلی جاها دلمو بد شکسته جوری که بعد ۶ سال الان حتی اگر کار سنگین بکنم قلبم درد میگیره
به کوچک ترین ناراحتی قلب درد میشم
حتی منو میترسونه قلبم به شدت تیر میکشه
بعدشم گفتم این کارو نکن ولی بازم انجام میده