دوستم خیلی برادرزاده هاشو دوست داره در کل ۴ تا برادرزاده داره که عاشقشونه یکجورایی تا قبل ازدواجش حکم مادر براشون داشته به قول خودش که میگه اونا رو بزرگ کردم همه کارهاشونو کردم
بعد یکی از برادرزاده هاش پسره ۲۵ سالشه با خانواده عمه اش دعوا شدیدی کردن (که اونا هم میشن خواهرزاده دوستم) دعوا کرد
خلاصه کارشون به بازداشتگاه و دادگاه و زندان تعزیری رسید
حالا چند ماه از اون دعوا گذشته برادرزاده دوستم به همه اعلام کرده بود هرکسی با اون خانواده جرف میزنه و ارتباط داره با این حرف نزنه و قطع ارتباط کنه هیچکسم مجبور نمیکنم با هرکدام راحت ترن
دوستم از طرفی از خواهر و خواهرزاده هاش نتونستم بگذره
مخصوصا که خواهرش شوهرش مرده و تنها بوده کسی نداشته..
از اینطرفم عاشق برادرزاده اش بود
به دروغ به برادرزاده اش گفت که من با خونه خواهرم ارتباطی ندارم بعد دعوا از این جور حرف ها
اما با اونا هم ارتباط داشت به قول خودش گفت
گفته ام یک مدت میگذره آروم میشن دو طرف
اما برادرزاده اش فهمیده دوستم با خونه خواهرشم ارتباط داره وقتی این دیروز رفته خونه برادرش شب نشینی برادرزاده اش باهاش سلام و علیک نکرده
این وقتی به برادرزاده اش اعتراض میکنه که چرا سلامم نمیکنی برادرزاده بشدت باهاش بد حرف زده و بی احترامی کرده بهش و از خونه بیرونش کرده
و ازش با بی احترامی خواسته تا لحظه مرگ حق نداره یک کلمه با هم صحبت کنن و اگر بمیره هم مراسم ختم همدیگه نیان
(برای این برادر دوستم پشتش در برابر پسرش درنیامده چون برادرش خونه نبوده)
دوستم از دیروز مغز منو با گریه برده ازم میخواد کمکش کنم
میگه عاشق برادرم و برادرزاده امم مثل پسر خودمه خودم بزرگش کردم نمیتونم باهاش قهر بمونم نمیتونم اینجور بمونه از طرفی خواهرم شوهرش فوت کرده کسیو نداره داداشاش که سر این برادرزاده ام طردش کردن چجوری وجدانم قبول میکنه منم تنهاش بذارم
به نظر شما راه حلی داره ؟
اینکه صبر نمیکنه مثلا بگم یکسال صبر کن غیر ممکنه دیوانه میشه خیلی به برادرزاده و برادراش وابسته است
راه سریع که منم از گریه هاش نجات بدید