من اهل رفت و آمد با کسی نیستم اینم اقوام خیلی دور مادرشوهرم هستش و بار اول خودش اومد خونه من و هیچوقت پسرمو نفرستادن همیشه پسر اون میومد بازی میکردن من یه دختر کوچیکم دارم که برای کارای خونه احتیاج داشتم بچه ظهر بخوابه که اونا نمیذاشتن بچه با پررویی پیش ما غذاشو میخورد و دستشویی میرفت و دراز میکشید و حتی با پسرم که ازش کوچیکتره دعوا میکرد باز من چیزی نمیگفتم و هر موقع به پسره میگفتم مامانت چیکار میکرد میگفت شیرینی میپخت یا آرایش میکرد من بدبخت مونده بودم تو کارهام و بعد کثیف کاری بچه ها چون از صبح میومد تا عصر...خلاصه یه روز دلو زدم به دریا دیگه در رو باز نکردم اون روز شش بار زنگ در رو زد منم محل ندادم صدای تی وی هم بلند کردم بدونن خونه هستم و مادرش متوجه شد...باز اگر خودشم میومد برام قابل احترام بود اینکه بچه رو از سرش باز میکرد بدم اومد حالا بعد یکسال اگه ببینمش من خجالت میکشم