من ی خواستگار داشتم گفتم همینجوری ی مدت باهاش باشم تا نامزدی
برای اولین بار رفتم باهاش بیرون با ناشین
بعد به قدری این بشر مامانی بود که حالم بهم خورد زنگ میزد برا مامانش صداشو لوس لوسی میکرد 🤢🤢
هر پنج دقیقه یکبار زنگ میزد به مامانش که داره چیکار میکنه
منم همون موقع گفتم ی کار پیش آمده برام میخوام برم و از اونجا به بعد به مامانم گفتم زنگ بزنه و بگه که من نمیخوامش