2733
2734
عنوان

احساس جدا افتادگی و طرد شدن

| مشاهده متن کامل بحث + 410 بازدید | 48 پست
من الان ب اون موقعم ک نگاه میکنم دختری بودم که از تنهایی میترسید و فکر میکرد اگه تنها باشه بقیه درمو ...

اهان، من والا بیشتر از این میترسم که بگن عین کنه خودشو مبچسبونه به بقیه اینکه بگن تنهاست بهتره والا

Just do it

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷

والا اکیم ولی از ۸ صبح تا ۱۰ شب تو پانسبون مخصوصا تایم شام و نهار که ۴۰ دقیقه هست واقعا تنهایی تو ات ...

راستش منم تو دبیرستان قاطی جمعا نمیشدم .مثلا جمع میشدن پسرارو سرکار میذاشتن و کلا درپورد دوست پسراشون حرف میزدن .من خودم تو موقعیت نمیزاشتم فرار میکردم .مثلا ک من عاقلم . درحالیکه اونارو الان میبینم متوجه میشم چقدر باتجربن و سلیطه

والا اکیم ولی از ۸ صبح تا ۱۰ شب تو پانسبون مخصوصا تایم شام و نهار که ۴۰ دقیقه هست واقعا تنهایی تو ات ...

تتو تایمای استراحتت موزیک گوش بده درکل اینکه پانسیون میزی خیلی خوبه ما تو شهرمون نداشتیم خیلی اذیت میشدم تو خونه ازطرفی دوستای تو. پانسیون میتونن با بذجنسی حرفایی بزنن و ناامیدت کنن حواست باشه

2731
راستش منم تو دبیرستان قاطی جمعا نمیشدم .مثلا جمع میشدن پسرارو سرکار میذاشتن و کلا درپورد دوست پسراشو ...

اره اون موقع چیز بدی بود اصلا دوست پسر داشتن

ولی تجربه و سلیطه داشتن چه فایده داره، اصلا بگو با پسر شاه دوستن، ایا میاد بگیرتشون؟ نه.

من دوستم که از راهنمایی دوستیم خیلیی اجتماعیه با همه کلاس دوسته ولی خیلی خیلی ساده و ایتا هست هنه راز هاشو به همه میگه کل ۳۰ نفر کلاس میدنونن عاشق همسایشونه و اصلا به خاطر همبن موضوع خیلی داستان براش درست شد 

و من این ندلی بودن اینو میبینم حرصم میگیره ولی خلاصه به واسطه همین دوستم با همه بچه های کلاس اکیم تو اردو هم مثلا ۱۳ نفر بودیمو پسرا رو سرکار میذاشتیمو اینا که البته اونا زنگ میزدن من فقط شنونده بودم، ولی اکیه

Just do it

مدرسه ی من سطحش بالا بود نباید میرفتم اکنجا .چون بدتر حس تنهایی پیکردم .پدرمادر بقیه دکتر و مهندس و معلم مال من بیسواد بودن .الان اصلا خجالت نمیکشم ولی اونموقع نوجوون بودم خام بودم

اره خیلی بده .خصوصا اگه همه متوجه بشن ک تنهایی با چشم ابرو بهمدیگه اشاره کنن .من دوران دبیرستان بیتج ...

اره منم اونموقع ۱۹ سالم بود خیلی ساده و روراست بودم ...اونموقع ها اینجوری بود ک بچه های هر اتاقی تو خوابگاه باهم دوست بودن و باهم مثلا میرفتن اینور اونور تو اردوها اینام قشنگ می‌دونستن ک من تنهام ...واقعا دوره بدی بود اون دوسال از زندگیم ...احساس طرد شدگی و تنهایی حس بدیه هنوزم جایی میرم یاد اون موقع میفتم

اره منم اونموقع ۱۹ سالم بود خیلی ساده و روراست بودم ...اونموقع ها اینجوری بود ک بچه های هر اتاقی تو ...

اتفاقا من اونروز باشگاه بودم . بعد چندتا خانم صمیمی بودن . باهم میگفتن میخندیدن . منم پیششون داشتم وزنه میزدم .اروم حرف زدنی حس میکردم دارن درمورو من حرف میزنن.قیافه واندامم خوبه اصلا از چهره هیچ سوژه ای ندارم...

تتو تایمای استراحتت موزیک گوش بده درکل اینکه پانسیون میزی خیلی خوبه ما تو شهرمون نداشتیم خیلی اذیت م ...

ببین بچه های پانسیون همسون از من بزرگترن ولی واقعا خیلی مهربون و خوبن 

من خودم والا معذب میشم میبینم حرفی واسه گفتن ندارم و حوصلشونو احتمالا سر ببرم وگرنه اونا خیلی اکین یه دختره که باهاش اکی ترم و الان اتاقشو عوض کرده تایم استراحتا میاد اتاق ما سر میزنه بغلم میکنه و اینا

بچه های اتاقمون خیلی خیلی اکی هستن ولی مثلا امروز که کنکور بود و هیچکدوم نیومده بودن من روم نمیشد برم تو سالن بشینم با اینکه اوت دختره که گفتم باهاش اکیم هم تو سالن بود، 

البته اخرش رفتم و قهوه ام رو پیششون خوردم و خیلی حالم خوب شد 

Just do it
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز