تاپیکشون که دیدم یاد تجربه خودم افتادم ۳ماه
جایی مشغول به کار بودم ازمایشی البته از روز اولی که رفتم یکی از همکارای خانم به هر بهونه ای براندازم میکرد هروز ی چی میگفت
ی روز میگفت شلوارت مناسب کار نیس ی روز میگفت روپوشت تنگه ی کم ی روز میگفت چن روز در هفته روپوشت میشوری من خنگ و بی زبونم هیچی نمیگفتم واسش توضیح میدادم
ی سری تنها بودیم بهم گفت ببین از بچها شنیدم که بو میدی تو دختر خوبی هستی و فلان
اونا روشون نشد به من گفتن منم به تو میگم
چنان بغضی گرفتم که حد نداشتم
فقط تونستم بگم نه اینطور نیس که میگید من به خودم می رسم ی همچین چیزی گفتم دقیق یادم نیس
هنوز هم نمیدونم کسی واقعا بهش گفته بود یا از خودش دراورده بود
برگشتم خونه اونقدرررررر گریه کردم که حد نداشت تا صبح خوابم نبرد نمیدونستم با کی در میون بذارم و اون لحظه هم نتونسته بودم از حقم دفاع کنم و حرفی بزنم اونقدر اعصابم خورد بود صبحش رفتم پیش کارفرمامون خاک توسرم تا رفتم تو اتاقش بغضم ترکید و هق هق گریه کردم
صبح ساعت ۸/۳۰😂🤦
کارفرمام تازه اومده بود نگران گفت یا ابوالفضل چیشده
واسش گفتم البته مستقیم نگفتم بهم گفته بو میدی
کلی هم تاکید کردم که قصدم بدگویی و زیراب زنی نیس فقط قلبم شکسته نمیدونستم کار درست چیه
گفت برو سرکارت این موضوع هم به کسی چیزی نگو فلانی مریضه به همه گیر میده دمش رو میگیرم میندازمش بیرون منم بدتر گریه که تو رو خدا نه کاریش ندتشته باشین
خلاصه دو سه هفته ای محل اون همکارم نمیذاشتم بخشامون جدا بود چشم تو چشم نمیشدیم
بعد از یکماه از اونجا اومدم بیرون
یکی دو ماه بعد هم شنیدم انداختنش بیرون