2737
2734
عنوان

اشکی در گذرگاه تاریخ

46 بازدید | 0 پست

آدمیت برنگشت


قرنِ ما، روزگارِ مرگ انسانیت است

سینه‌ی دنیا ز خوبی‌ها تهی است

صحبت از آزادگی، پاکی، مروت، ابلهی است!

صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست

قرنِ موسی چمبه‌هاست

روزگارِ مرگِ انسانیت است


من که از پژمردنِ یک شاخه گل

از نگاهِ ساکتِ یک کودکِ بیمار

از فغانِ یک قناری در قفس

از غمِ یک مرد در زنجیر، حتی قاتلی بر دار

اشک در چشمان و بغضم در گلوست

وندرین ایام، زهرم در پیاله، زهرِمارم در سبوست

مرگ او را از کجا باور کنم

صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست!

وای جنگل را بیابان می‌کنند.

دستِ خون‌آلود را در پیشِ چشمِ خلق پنهان می‌کنند

هیچ حیوانی به حیوانی نمی‌دارد روا

آنچه این نامردان با جانِ انسان می‌کنند

صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست

فرض کن مرگِ قناری در قفس هم مرگ نیست!

فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نَرست

فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست

در کویری سوت و کور

در میانِ مردمی با این مصیبت‌ها صبور

صحبت از مرگِ محبت،

گفتگو از مرگِ انسانیت است!

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687