2733
2739

ما تقریبا هفت ساله تو این خونه مون زندگی میکنیم و یکی از مساجد محل خیلی به خونه ی ما نزدیکه 

و همیشه نماز های جمعه تو این مسجد برگزار میشه 

اما من تو این سال ها بنابر دلایلی توفیق نداشتم حضور پیداکردم 

حالا بعد مدت ها تصمیم گرفته بودم به راه راست هدایت شم و برم نماز جمعه شرکت کنم و رفتم 😌😁

اما حالا خبر رسیده که مکان برگزاری نماز جمعه محل بعد این همه سال یهویی تغییر پیدا کرده و رفته چندین کیلومتر دورتر از خونه ی ما 😐😐


پ.ن حتما از من فرار کردن نه ؟ 🥲😂😂

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2728
😂😂😂

خدا خودش نمیخواد من دختر خوبی بشم یا داره امتحانم میکنه🥺😂😂😂

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)
نه اتفاقا شما خیلی خوبی

مرسی عزیزم ولی شانسمه دیگه 🥹💕

الان دارم غبطه اون سال هارو میخورم ..

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)

تعجب کردن😁 میخوان ببینن دنبالشون میری یانه؟ و مطمئن شن نیتت خیره🤣🤣🤣

تو نی نی سایت عروسا همه: آرومن ولی مادر شوهرشون جنگی و پرخاشگر😑 از خانواده شوهرشون سرن😐 مجردی پرنسس بودن و خدمتکار داشتن ولی تو خونه شوهر دارن کلفتی میکنن😳همیشه هم احترام خانواده شوهرو داشتن ولی اونا بی دلیل بی احترامی میکنن😵‍💫 انتظار دارن شوهرشون اسمی از خانوادش نیاره🤨 اگه از خانواده شوهرشون کسی  بخواد بیاد خونشون کلی جبهه میگیرن و تاپیک میزنن که چیکار کنم زودتر برگرده خونش و .... و عجیب تر نظراتیه که بقیه میدن🫠 به خصوص اینکه میگن اگه اومدن کم محلی کن😳 برو تو اتاق نیا بیرون خودتو بزن به خواب🤐 برو حمام طولانیش کن تا پاشه بره🙄 اصلا چه معنی داره بخوان بیان خونتون؟!🫨 حالا اگه خانواده خودشون باشن: عزیزم مادرته حق داره بیاد/ خواهرته باید بیاد خونت/ اگه شوهرت ناراحت شد که میخوان بیان محلش نده وظیفشه😒 بابا بس کنید این کارا رو از خانواده شوهر هیولا نسازین🙃 درسته بعضیا واقعا احترام حالیشون نیس ولی درصد کمی دارن😊 همونقدر که خانواده شما حق دارن بیان خونتون و شما رو ببینن یا با بچتون سرگرم شن خانواده شوهرتون هم حق دارن🤗 اگه پدر و مادر شما زحمت کشیدن براتون پدر و مادر همسرتون هم زحمت کشیدن براش😇 همونقدر که خواهر و برادر شما، شمارو دوست دارن و مشتاق دیدارتون هستن؛ همونقدر خواهر و برادر همسرتون، دوسش دارن و دلشون میخواد برادرشونو ببینن😍 یه طرفه به قاضی نرین😉 خانواده شوهر غول نیستن اونا هم آدمن و حق دارن از محبت پسرشون برخوردار باشن❤️در ضمن اونایی که درمورد اسمم پرسیدین که چرا دو تا اسم مختلف میگم نیلا اسم مستعارمه و تو شناسنامه ی چیز دیگس ولی چون نیلا رو بیشتر دوس دارم اونو به کار میبرم/ 
2738
فک کنم داره امتحان میکنه ببینه حاضری یه خاطرش مسافت بیشتری رو طی کنی😁

واییی دقیقا

حالا اونم چه مسافتی لامصب باید دربست بگیری 🤣

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)
تعجب کردن😁 میخوان ببینن دنبالشون میری یانه؟ و مطمئن شن نیتت خیره🤣🤣🤣

😂😂👍

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز