چقدر زود بزرگ شدیم همیشه توی بچگی با شوق و ذوق میومدیم خونه تا دستپخت عالی و محشره مامانمون رو بخوریم عروسک هامون رو مثل بچه هامون بهشون مهر مادری داشتیم هروقت میرفتیم بیرون چشممون به این عروسکا بود که کنار خیابون بهمون لبخند میزدن تنها دغدغه زندگیمون این بود که فردا قراره چی بازی کنیم نه درسی نه مشقی نه فشار روحی آزاد آزاد حسودیم میشه به بچه ها دنیای رنگی رنگی دارن میشستم پای تلویزیون از صبح تا شب آخر شبم لالایی شبکه پویا که میشد دلم میگرفت و میگفتم یعنی دیگه همه بچه ها خوابن استرس میگرفتم حموم رفتن با عروسکا.. دقت کردید چند ساله بوی عید نمیاد؟ همیشه قبل از عید لباس هامون رو آماده میکردیم لاک های رنگی رنگی رو کنار میزاشتیم تا مامان برامون بزنه آخ که چقدر دلم تنگ شده
کودکی همون دنیای شیرین زندگیه که همه بچه ها آرزوی بزرگ شدن رو دارن اما نمیدونن .....