2733
2734
عنوان

عشق

47 بازدید | 1 پست

روز اول بود که ابوالفضل  قصه ما وارد شرکت شده بود 

و شروع به کار کرده بود 

وقتی میخواست از شرکت بره خونه یا از خونه بیاد شرکت 

وانگشت بزنه ،به یخ نقطه خیره می‌شود 

آره درست متوجه شدین ابوالفضل قصه ما عاشق شده بود 

با اینکه دختری که توی دفتر نشسته‌ بود از ابوالفضل  قد بلند تر بود اما ابوالفضل  هی خجالت می‌کشید 

و بهش نمی‌گفت، تا اینکه اون رفت و ابوالفضل قصه ما همچنان دلش پیش اون باشه 

وقتی ازش پرسیدن چرا زودتر بهش نگفتی 

ابوالفضل  جواب داد :چون دستم خالی بود 

خواستم وقتی دستم پرشد بهش بگم 

دستش پرشد اما دیگه از اون دختر خبری نشد 

ولی ابوالفضل  دلش اونجاست هنوز 




این قصه نیست چون خود ابوالفضل  تمام جملات رو یک به یک از دهانش بیرون گفته 

واااااااییییییییییی چه قصه ی خاص و سوزناکی پسرررررر😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭

اگر راست است که هر کسی یک ستاره روی آسمان دارد، ستاره‌ی من باید دور، تاریک و بی‌معنی باشد! شاید اصلاً من ستاره نداشته‌ام(من واقعا هـــــــیچ جوره توانایی مکالمات ادامه دار و طولانی رو ندارم،پس علاوه بر اینکه خواهشا درخواست دوستی ندید بلکه برای مکالمات ادامه دار و معاشرت طولانی  هم جایی تگم نکنید ) 
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687