امروز تو بخش همه آقایون همکار رفتن صبحانه خوردن که چند از تا از آقایون خدمات هم باهاشون بودن
بعد پسرای پرستار اومدن بیرون به من گفتن تو هم برو صبحانه بخور بعد من کلا میل نداشتم نرفتم اینا هم فکر کردن چون بچه های خدمات دارن صبحانه میخورن و هنوز سر میز هستن من روم نمیشه
یکی از پسرا هی میرفت میگفت بچه ها گم شید بیرون خانم میخواد صبحانه بخوره
بچه های خدمات هم انگار نه انگار
آخر سر گفت مگه با شما نیستم نفهم ها بسته دیگه بلند شید خانوم میخواد بیاد صبحونه بخوره
واقعا بهشون بی احترامی کرد و من خودمم ناراحت شدم
بچه های خدمات هم تا آخر وقت گرفته بودن
من راضی نیستم دلی بشکنه مقصر هم نبودم ولی عذاب وجدان گرفتم