حدودا ۱۹ سال پیش وقتی ۶ سالم بود،بابام مارو گذاشت رفت،خارج از کشور بورسیه شده بود،درس میخوند تک تک حرفاش یادمه که گفت من آیندم روشنه چرا باید بمونم بچه داری کنم،مگه من چند سالمه هم سن و سالام حتی نامزد هم ندارن نمیخوام مسئولیت زن و زندگی و بچه رو دوشم باشه و رفت...
رفت و دیگه سراغمونو نگرفت،موفق شد،پولدار شد،بازم سراغمونو نگرفت یعنی یه درصدم دوستم نداشت،من ۶ سال پیشش بودم ۶ سال بچش بودم چجوری میتونه راحت فراموش کنه.
چند وقت پیش دیدمش گفتم یعنی یه درصدم دوستم نداشتی یه درصدم دلت نسوخت،آدم ۶ سال یه حیوون خونگی رو نگه داره وابستش میشه من که از خون خودت بودم،گفت تو از کجا میدونی دلم تنگ نشد...