خالم بلند میخاد بشه بیاد ابنجا و شبم بمونه ، با زور ک مادربزرگم رو فرستاده اینجا بمونه میگه حداقل ۲ هفته بمون و این داستان ادامه داشته باشه ، خودشم همش اینجا میخاد پلاس شه ، مادرم شاغله و خونه نیست ، من بدبخت باید پا به پا باهاشون حرف بزنم و مهمون داری کنم ، منم گفتم نیا مادربزرگ گفته میخاد بره خونش ، برو اونجا
میدونم یا اینکار با مامانم لج میشن ، مامانم حسابی دعوام میکنه ولی حوصله ندارم ، خودم اهل رفت و آمد نیستم ، اگه میشد و مامانم بود میرفتم تو اتاق در رو میبستم و درس میخوندم ، حوصله سر و کله زدن با مهمون ندارم ، میخاد دو شب بمونه و چون مهمونن من حتما عهده کارای خونه و آشپزی و ظرف شستن رو دارم، رومم نمیشه بگم میخام درس بخونم چون ۲۱ ام و پشت کنکورم کسی جدید نمیگیره ، خدایی فک میکنم کار خوبی کردم چون دیگه خودشون باید ملاحظه میزبان رو هم بکنن