2737
2734

من یه خاطره دارم که هربار خودم یادش میوفتم میترکم خخخ 

ببین یه کلینیک بود زیر زمینی کلی پله باید میرفتیم پایین دیدم هرکسی میاد یه دست به پاش و چشمای خیس به زور از پله ها خودشو میکشه بالا منم یه چشم چرخوندم و ته دلم گفتم وا چقدر لوسن مردم آقا خلاصه رفتم واسه امپول زدن توی اون فاز بودم که وای من چقدر قوی ام و من چقدر توانایم 

دراز کشیدم خانمه پنبه رو باز کرد یهو دیدم داره سمت کلیه امو پنبه میزنه 

اقا چشمت روز بد نبینه همونجا از ترس واقعا داشتم میمردم نه میتونستم حرفی بزنم نه هیچی تا اینجاش اومده بودم گفتم بذار یه قران بخونم اقا طرف آمپولو فرو کرد توی پهلوم یعنی شلوارمو کامل درآورده بودا ولی کنار کمرم زد باور کن فکر کردم فلج شدم با گریه بلند شدم دستمو به کمرم گرفتم تازه وقتی میخواستم برم و یادم اومد باید از صدتا پله برم بالا فهمیدم چرا مردم با گریه میرفتن بالا😂😂

من یه بار خودمو سفت کردم در اورد باز اونور زد 

از درد سخن گفتن و از درد شنیدن                                       با مردم بی درد ندانی چه دردیست 🐾                                کاربر مطلق به دونفر هست


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687