2733
2734

من یبار تو اتاقم بودم از پنجره دیدم که برق حیاط روشن شد سریع با ترس رفتم به بابام گفتم بابام اول خیلییی تعجب کرد و شوکه شد

ولی بعد گفت این چراغ اتصالی داره و بازم اینجوری شده

از اون موقع یه ۶ ۵ سالی میگذره اما نمیدونم چرا هنوز که هنوزه اون تعجب اول بابام با اونکه بعدش گفت بازم اتفاق افتاده برام غیر عادیه 


من خودم که خیر

ولی دوستم خونه ی مادربزرگش بچه جن داره همیشه با عروسکا بازی میکنه و جابجاشون میکنه

یبارم دوستم تنها اونجا بوده داشته کتاب میخونده غروب میشه بعد به ذهنش میرسه که پاشم از رو مبل برم چراغو بزنم هنوز بلند نشده بوده که صدای تیکه کلید پریز میاد و چراغ روشن میشه

پشت سرش بوده کلید چراغ برمیگرده میبینه یه دختر بچه که پشتش به سمت دوستمه با موهای مشکی بلند زیر چراغ ایستاده، دوستم شروع میکنه جیغ کشیدن که اون میدوئه سمت اتاق خالشو‌ غیب میشه

دوستمم میدوئه کفه کوچه و جیغ و داد و مادربزرگش میاد با خنده بهش میگه دیدیش؟😐😐😐🤣

اونا باخاش اوکین اذیتی نمیکنه فقط شیطنت داره

پتو رو از روشون میکشه و با عروسکابازی میکنه

صبح ميشه اين شب، صبر داشته باش
ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



بعدش چی شد؟

هیچی ولی ی بار دیگه اتفاق افتاد ی دختری رو تو همون  خونمون می‌دیدم همسن خودم بود حتی قیافش رو یادمه پوست خیلیییی سفید موهای بلند لخت مشکی چشمای سیاه بزرگ میومد دم در اتاقمون میموند صبحا وقتی به مامانم گفتم ک میبینمش دیگه ندیدمش 

بعدش فهمیدم اون خونه کلا جن داره ۲۵سال ساخت بود خیلی قدیمی بود برام دعا گرفتن ک دیگه اینا رو نبینم ولی هنوز میبینم 

2731
2738

من بچه بودم یه خونه داشتیم خیلی بزرگ وقدیمی ساخت بود اونجا جن داشت مثلا

یبار پدرم خونه نبود من و مامانم و برادرم خونه بودیم موقع خواب داداشم رفت کلیدبرق خاموش کنه هی این خاموش میکرد هی چراغ خودش روشن میشد حدود چند بار تکرار کرد وهمین اتفاق افتاد تا اخرش مامانم گفت بیا بخواب دیگه دست نزن همینکه این و گفت خود چراغ خاموش شد😁

و اینکه اتسالی نداشت مطمن بودیم ولی اونقدر ما میدونستیم که خونمون جن داره اصلا نترسیدیم وفقط یه لبخند زدیم وخوابیدیم 

 
امار مکان هستن  مس ک خیلی خیر و برکت هم برا صاحب خونه دارن

از خونه ی قبلیشون باهاشون اومده

همیشه جای عروسکای خالش عوض میشه

خالش ازدواج کرده و رفته وسایلش فقط اونجا هست

میگن قبلنا همیشه خالش در اتاقشو قفل میکرده میرقته وقتی برمیگشته عروسکا باز وسط اتاق بودن

ولی کلا کاری با کسی نداره

صبح ميشه اين شب، صبر داشته باش
اون موقع اره ولی الان دیگه خودمم میترسم چون تو حاملگی برام اتفاقات ناگواری می افتاد ترسش تو جونم مون ...

منم دوران مجردی خیلی شجاع بودم خیلی ها حتی شبا تو خونه تنها میموندم خانوادم میرفتم جایی نمی‌رفتم تنها در خانه عین خیالم نبود ولی حالا اینقدر ترسو شدم که حد نداره وقتی بچه ها مدرسه آن هم میترسم از وسایل شهر بازی وحشت دارم حتی از پیششون رد نمیشم با اینکه زمان مجردی پر خطراش رو انتخاب میکردم وعاشق خطر کردن بودم 

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687