بچه ها ما یه ساله نامزد کردیم قرار بود بریم طبقه پایین پدرشوهرم زندکی کنیم ولی برادر بزرگترش راضی نشد و ما مجبور شدیم خونه بگیریم تو این گرونی
من طلاهامو با اینکه نامزدم فروختم ماشینمونو فروختیم مادر خودم طلا بهمون قرض داد ولی پدرشوهرم با اینکه پسرشه هیج کمکی بهمون نمیکنه مادرشم حتی یه انگشتر نداد بفروشیم اونوقت از ما همیشه توقع دارن
به شوهرمم میگم میگه عب نداره بابامم برام جشن عقد گرفت🤦♀️🤦♀️🤦♀️🤦♀️ن توروخدا اونم نمیگرفتتتتت