میخوام زندگیم با مادرمو بگم بیایین
من ۲۳ سالمه وقتی ۱۰ ساله بودم با بابام بهم میگفتن ترشیده تو خونه مونده تا ۱۶سالگی حرفای بدتر یخ روز خوش نداشتم همش گریه تا ازدواج کردم بارم همش دعوا دعوا من یه خواهر کوچیک تر دارم از خودم بعدش من حامله شدم بچه دار شدم مادرم به بهانه های مختلف باهام قهر میکنه حرف نمیزنه مثلا اونروز گفتم چرا تو خونه ما نمیای ولی خونه آبجیت میری قهر کرد الان هم چند روز نمیدونم چرا حرف نمیزنه بی دلیل وقتی میریم شهرستان خونشون دخترمو کتک میزنه که چرا پاهاشو میزنه زمین خاکی میگه وحشی خودم دعوا میکنه که چرا یه غذا نمیتونی بپزی شوهرم همیشه میگه غذاهات خوبه یعنی از اعماق وجود میسوزم و گریه میکنم خواهر م ۱۵ ساله است يه بار بهش نگفته ترشیده يه بار نگفته بالا چشت ابروعه تولد میگیرین روز دختر با ۸ سال تفاوت سنی منو نذاشتن درس بخونم گفتندخترو چه به درس خوندن نمونه دولتی بهترین نمره رو آوردم ولی خواهرم که به درس علاقه نداره میگن نه میفرستیمش شهر باید یه کسی بشه واسه خودش
