پدرمادر من خیلی خیلی تبعیض کارن واسه دختر اصلا ارزشی قایل نیستن
من الان سنم بالاست ولی کارهاشون زندگیمو نابود کرد
مجرد بودم حتا لباس برام نمیخریدن هیچ مجلسی هیچ تولدی نبود که من رفته باشم و لباس نو داشته باشم یادم میاد حتا کفش مجلسی هیچوقت نداشتم همه ی عروسی ها کتونی ورزشی مدرسه رو میپوشیدم بعد پامو زیر صندلی قایم میکردم
ولی دخترهای دیگه فامیلامون بهترین رو میپوشیدن و من بودم و حسرت
خیلی درسم خوب بود همیشه شاگرد اول بودم اما هزینه خرید دفترچه کنکور و بخم ندادن و بهم گفتن اگه قبول بشی هیچ خرجی واست نمیکنیم و نتونستم برم دانشگاه و سر کادم نمیذاشتن برم و زندگیمو نابود کردن
ولی بهترینا برای پسرشون میکردن و هنوزم میکنن
موقع ازدواج و سیسمونی بدترین ها رو بهم دادن واسه جهاز که هر چی خودشون تو انباری داشتن بهم دادن همونم با منت
دو سه تا نو خریدن خدا سر شاهده اونم با دعوا بابام بلند شده بود میخواست با چاقو منو بزنه که چرا میگی جهاز بخر
اخرم با سر شکستکی اومدم خونه شوهر
خونه و ماشین و زمین و همه چی برای پسرشون دادن
خیلی ناخلف بیرون اومده برادرم
الانم میخواد ازدواج کنه با یه خانم مطلقه
یعنی اینا تا حد مرگ دارن میرن و هر جور بشه میخوان جلوی ش رو بگیرن با اون دختر ازدواج نکنه
یعنی از خدا میخوام فقط با همون دختره ازدواج کنه