وای خدا مثل شوخر منه .
شکاکه.توهم میزنه من دارم بهش خیانت میکنم. تعقیبم میکنه.هیچی نمیبینه.بخدا چیزی ندارم که ببینه.
هر از کاهی به بهونه های مختلف منو میفرسته بیرون بعد دنبالم راه میوفته.من ندیدم ولی حسم خیلی قویه میفهمم.
یه روز بهم میگه فلان کار رو بکن میکنم باچذهم همون روز خوبه ولی دوباره از فرداش همش اخم وتخم کرده نه حرف میزنه ونه چیزی.یهویی میبینی دوماهه بیخودی قهر کرده حرف هم نمیزنه.
حونم به لب امده از دستش
کاش حامی داشتم یه حامیه خیلی خوب ازش طلاق میگرفتم.
راستی بهمم گفته هیچ وقت طلاقت نمیدم تا موهات مثل دندونات سفید بشن.
زورگوعه .خواسته هاش رو برام تحمیل کرده ومیکنه
دلخوشیام رو ازم گرفته.
همش میگم یا اون بمیره یا من.خستم خسته