خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی تنهام
توی شهرم. که تا فاصله م تا شهر خودم شهر همسرم دوستام فامیلامون آشتاهامون با ماشین حداقل ۳۰ ساعت راهه
فقط شوهرمه. که سرم داد میزنه دعوام میکنه سرکار بهم بی احترامی میکنه هر بارم تعهد میده دیگه تکرار نمیکنه
هر بارم تکرار میکنه
کلافه م که چرا بچه باید با این بابا به دنیا بیاد بعدش میگم ناشکری نکن ایشالا سلامت بیاد خوب میکنم شرایطشو
میگم اشتباه کردم گذاشتم بمونه به این دنیا بیاد که چی؟
😔
امروز سرصبی انقد سرهیچی منو دعوا کرد و سرم داد زد
نفهم
نمیدونه بچه الان صدای داد اونو میشنوه
نمیفهمه دل من بشکنه اون میفهمه 😭
میگه بهم بزا بچه به دنیا بیاد طلاقت میدم
گفتم آره حتما میتونی بیچاره من یه روز نباشم زندگیت نمیگذره
ستون زندگیت منم عمرا اگه بتونی یه ساعت بی من زنده بمونی
ولی عقلت نمیرسه نمیفهمی