دسروز ظهر بعد چندوقت خواب پدرم ودیدم تاپیکمزذمخیلی بی تابش بودم کنارش نشسته بودم بهش گفتمتوروخدا بگو چ سوره هایی بخونم یدفعه حس کردمپشتم داغ شد ترسی ب جونم افتاد هی برگشتم پشتم ببینم بابامگفت برنگرد ب من داره وحی میشه نترس با من باتوکاری نداره گفتم میترسم گفت نترس جبرئیل داره ب من وحی میکنه یدفعه گفت سوره حجرات و تبارک و ی سوره دیگ ک همون لحظه یادم رفت گفت این س سوره رو بخون بیدار شدم از خواب اصن نرفتم سمت قران برا سوره ببینم یا بخونم باردارم از سرشب کشتم خودم و بچم کوچیکترین تکونی نخورد هی خواستم برم بیمارستان گفتم صب میرم شیرینی خوردن هرکار کردم تکون نمیخورد دیگ الان پلشدم داشتم میمردم از ترس تو ی سایت دیگ تاپیک زدم کتکون نمیخوره شانسی چندنفر اومدن گفتن سوره حجرات بخون ث نمیگم اسم سوره رونشنیده بودم تاحالا ولی خب فقط توقران همینجوری دوره میکردم این سوره هممیخوندمشاید ب اسمشم هیچ توجه نمیکردم خیلی برام عجیب بوداینکه گفتم چرا حجرات گفتن چون سوره ای ک جنین و از بلا حفظ میکنه الان دست گذاشتم شکمم داشتم میخوندم ک بجم خیلی راحت تکون خورد