خدا میدونه چقدر دلم میخاد بگردم ب زندگیم
با یکی صحب میکردم
میگفت همه چیی خوب بود چرا اینجوری شد
افتادم توی دادگاه بعد این همه سختی بهم رسیدن
بیشتر ۴۰ روز ندیدمش.فقط قبل عید ی شورا برای نفقه دیدمش دست پام لریزید بقران نمیدونم چیکار کنم
تاپیک های قبلی بخونید متوجه میشد
قرار ی نفر بره باهاش صحبت کنه ببنه حرف اخرش چیه
خیلی دوسش داشتم زندگی سوخت رفت توی هوا
خدااونی لنتت کنه که برای نفعت شکمش زندگی دوتا جونون رو بهم میزنه خدا جلوی بچه ش بیاره
ولش نمیکنم فقط نفرین میکنم
قلب من موند پیش شوهرم
از روی حسودی هر کاری کردن
من نمیگذرم اگه خدا بگذره از خدا نمیگذرم
من زندگی ب اسونی ب دستم نیومده بود ک ب اسونی از دست بره من فقط عروس ۴ ماه بودم