2737
2739
عنوان

یعنی خدا و ابالفضل تاوون دلمو میدن

174 بازدید | 24 پست

سلام به همه نی نی سایتیا

خیلی ناراحتم منتظرم خدا عدالتشو برقرار کنه یه ظلمی در حقم شده الان براتون تعریف میکنم نیاز ب دلداریتون دارم

یکی بهم‌ظلم کرده همین چند روز پیش الان حالش خیلی بده هوشیاری اش روی ۶ من بخشیدم خدا ببخشه دقیقا شبی که اه کشیدم اینجوری شد از خودم بدم میاد دعاش کنید خوب شه خانواده اش بهش نیاز دارن 

با دل پاک ات برا سلامتی بچه ام صلوات میفرستی 💚

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘

2728

من دانشجو بودم با کلی آرزو درسم هم خوب بود کلی هم خواستگار داشتم یکی از خواستگارام پسر داییم بود چند بار اومد خواستگاریم ولی قبول نمیکردم عاشق دلخسته بود همه از عشق اون ب من خبر داشتن همه با من حرف زدن تا قانع بشم البته اینم بگم که چند بار اومد خواستگاری میرفت یکی دو سال دوباره برمی‌گشت خلاصه با سومین بار قبول کردم و عروسی ما سر گرفت کلی عاشق بود منم دانشجو بودم یه شهر دیگه و تازه عروس. مجبور شدم انصراف بدم

چون یادمه یبار قرار بود فرداش برم شهرستان برا دانشگاه گریه میکرد تحمل دوریمو اصصصصصلا نداشت

اینم بگم ک کلی محبت میکردم و محبت میدیدم چیزی براش کم نذاشته بودم

پس چرا من آه کشیدم چیزیش نشد

نمیدونم شاید فرصتش نرسیده

عزیز دلم منم خیلی پشیمونم اه کشیدم خیلی واقعآ از ته دلم از خدا میخوام خوب شه اون اقا دو تا بچه کوچیک داره همسرش بیتابه

با دل پاک ات برا سلامتی بچه ام صلوات میفرستی 💚

ادامه قصه من

از دانشگاه انصراف دادم با خونواده شوهرم خیلی خوب بودم اونا هم منو خیلی میخواستن زندگی عااااالی داشتم تو خواب هم نمیدیدم. دوسال بعدش بچه دار شدیم. بچه ک اومد منم تو شهر غریب و دست تنها کم کم از هم فاصله گرفتیم ولی در کل با من خوب بود باز یه رفتارهایی ازش میدیدم. اینم بگم بدترین خصلتی ک داشت رفیق باز بود از مجردیاش

رفیق بازیاش زیاد شد و تا آخر وقت بیرون بود وقتی میومد میدید ناراحتم سعی می‌کرد با شوخی و خنده راضیم کنه اهل دود و قلیون هم هست ک بعد عروسی فهمیدم قلیون میکشه خیلی تلاش کردم دست برداره

2738

دیدم نمیتونم و تلاشم بی فایده ست گذشتم

اینم بگم بم گفته بود نماز میخونم و روزه میگیرم بعد فهمیدم الکی میگه. درسته فامیل بود ولی آشنایی کافی ازش نداشتیم. غیر از ازدواجم ک نه طلا نه لباسی برام خریدن بازم گفتم خوشبختی مهمتره

کم کم ک پسرم بزرگتر شد رابطمون خوب شد تا اینکه ناخواسته باردار شدن بچه اولم فقط یک سال و یک ماهش بود😪

از اینجا بود ک احساس کردم پای یکی دیگه وسطه ولی حرف نزدم و ویارم خیییییلی بد بود ک بیمارستانی میشدم با بچه کوچیک کمک حال هم نداشتم مجبور شدم برم شهرستان خونه پدرم اونم دوماه تنها تو خونه. کم کم دیدم زیاد سراغ نمیگیره زنگ میزنم فقط میپیچونه حس کردم پای یکی وسطه ولی حرف نزدم

خلاصه گذشت و دوماه تموم شد ویارم بهتر شد و برگشتم خونه خودم. اینم بگم من خیلی از اون خوشکل تر و از نظر سواد و فرهنگ بالاتر هستیم

دیدم گوشی رو از من دور میکنه تو خونه چیزای مشکوکی میبینم ب بهونه های مختلف میخواد برم جایی و....

ولی با این حال خودم رو ب نفهمی میزدم تا اینک دخترم دنیا اومد و ۱۸۰ درجه عوض شد و با دوتا بچه کوچیک تنها و بداخلاقیاش شرو شد و من شلخته و نامرتب و فقط ب بچه ها می‌رسیدم خیییییییلی عذابم داد بچه ها شب نمیخوابیدن همش بیدار بودم اونم سرگرم یکی دیگه بود میدیدمو عذاب میکشیدم. منو تنها میذاشت و خودش تنها میرفت بیرون ب هیچ احد الناسی نگفتم دردمو

چندباری ب خونوادش میگفتم ک حواسشون ب پسرشون باشه میگفتن تو حساسی

تا اینک پیامایی تو گوشیش دیدم و نشون باباش دادم ک با یکی از فامیلاشون در ارتباط بود

غیر از اون با کس دیگه هم درارتباط بود ک صفحه پروف تلگرام رو مر رز اسم اون خانمه کرده بود سرکار ک میرفت قبلم زنگم میزد حال و احوال می‌پرسید بعدش میگفت وقت ندارم نمیرسم و...

ب بهونه سرکار رفتن جای دیگه میرفت

چیزای مشکوک ک تو ماشین پیدا میکردم و.....

خلاصه اینجا بود ک دعواهامون بطور جدی شروع شد حس تنفر رو تو چشاش میدیدم. اخلاقش خیلی عوض شد حتی با خونوادش. قهر کردم و زنگ خونوادم زدم ک بیان دنبالم اومد راضیم کرد ک نرو و... با حرفاش گولم میزد منم زود خام حرفاش میشدم و برمیگشتم

بخاطر اون ک فقط بتونم بهش برسم حتی به بچه هام خواب آور نیدادم ک بخوابن. خیلی عذابم داد خیلی بخاطر اون ب بچه هام ظلم کردم همه رو مقصر میدونستم غیر از اون

چقد به خونوادم تو خونمون اومدن مهمونی بی احترامی کرد 

ولی بخاطر من برو نمیوردن

منم همش بقیه رو مقصر میدونستم

 تو دلم میگفتم خونوادم مقصر هستن

گذشت و گذشت و گذشت ک تو این مدت میشود با چند نفر میگرفتم البته چتی

و از این رو اونور می‌شنیدم ک کسی رو داره ولی بازم سعی کردم زندگیمو بخاطر دوتا بچه درست کنم


کاراش زیادن خیلی‌هاشو نگفتم

تا اینک یروز  ب بهونه خرید ماشین میره منم منتظرم ک برگرده و مثل هربار ک میرفت از زیر قرآن ردش میکردم و غذاهای آنچنانی چون توراه ممکنه غذای خوب گیرش نیاد و لباساشو آماده میکردم.... چقدر پرو بود بخدا😭😭😭😭😭

نشستم ساکشو بستم ک نکنه چیزی جا بذاره چقدر سپردم بهش ک مواظب خودش باشه ک زود برگرد دلمون برات تنگ میشه

رفت و گوشیشو خاموش کرد من آب شدم سه روز بعد پیداش شد یه قصه الکی سرهم کرد بهم گفت

دیدم رفتارای خونوادش مشکوکه ولی از بس ساده بودم ب چیزی شک نکردم بابت قضیه ک برام تعریف کرده بود چقدر چقدر حرص خوردم گفت منو گرفته بودم و دستگیرم کرده بودن و.... اون روز ک برگشت گشنه خوابید من بیدارش کردم لقمه میذاشتم دهنش تو رختخواب آب براش بردم ک تشنه نخوابه فرداش هم من پسرشو بردم مدرسه چون اون خستش بود

ابوالفضل کجایی😭😭😭😭😭

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز