سلام ما تو روستا و سنتی ازدواج کردیم همسرم رو از قبل نمیشناختم یه روستای دیگه بودن من متولد ۸۱ همسرم ۷۵یکی از شروطم استخلامش تو شغل دولتی بود و قبول کردو یه آزمون رو رد شد یه آزمونشم چند روز مونده که حتی روی منابع رو هم باز نکرده دیشب بهش گفتم افسری شرکت کن گفت نه حقوقش کمه درحالی که حقوق مشاغل دولتی تقریبا یکین همشون بهمش گفنم اینو بعد گفت من علاقه ندارم به این شغل گفتم بس قولت چی اینجوری شرط سنیتم که داره میگذره گفت من اولویتم کار خودمه فعلا کار خودش کار کردن تو باغ پدرشه ما روستا زندگی میکنیم گفتم یعنی حرفات الکی بود؟ گفت حالا تو اولویت های بعدیمه ولی هیج تلاشی براشنمیکنه
یه مثلا
بهم قبل عقد گفت ولنتاین برات میخواستم برات آیفون بخرم ولی چون عقد نکردیم گفتم خوب نبست ولی پیش من محفوظه الان میگه حالا اولویت خونمون باشه بعدا گوشی رو میخرم بنظرم گوشی اصلا فرقی نداره مدلش چی باشه بنظرم پول اون رو طلا بخریم سرمایه بهتره
یا گفتم بریم دندونام رو درست کنیم گفت باشه ولی هیچ عکس العملی نشون نمیده چند بارم گفتم اصلا انگاری یه گوشش دره یه گوشش ور وازه
گفتم بریم لیزر گفت باشه نزدیک ۱۰ بار گفتم ولی نمیبره فقط میگه باشه بعد میگه اخه موهات که نازکه نیازی نیست که و...
به من میگه باشه ولی هیچی به حرفام اهمیت نمیده و کلا حرف حرف خودشه
دیشب بهش گفتم بریم پیش مشاور ازش کمک بگیریم میگه همه از من مشاوره میگرین من چرا بیام مشاور ما که مشکلی نداریم بریم مشاور مشاور رو کسایی میرن که مشکل اخلاقی مالی و.. دارن .
بعد تو دوران عقدم متوجه شدم یه سری حرفارو واسه راضی کردن من دروغ گفته بهم مثلا گفته بود عاشق مطالعس کلی کتاب گفته بود خونده که اصلا نمیدونسته چیه و از نت سرچ کرده بوده اسمشون رو
بهم میگفت من میتونم خوشبختت کنم من هیج کمبودی از نظر مالی و... ندارم الان میبینم اصلا اینجوری نبوده خیلی حالم بده کمکم کنید من چیکار کنم