هنوز حلقه هم نکردیم ولی اومده خاستگاری و نظرا همه مثبته(دوست بودیم) اقواممونه. امروز صبح خاهرشینا اومدن من رفتم درو باز کردم شوکه شدم خب روبوسی و اینا کردم بعد مامانم گفت برو ماکسی تو بپوش.. منم گفتم باشه(اولین بار بود این خاهرشو میدیدم ۷ تا خاهر برادر هستن) من خیلی خجالتیم بعد اومدم اتاق لباسمو عوض کردم بعد نمیدونم چی شد دیگه اصلااا نمیتونستم برم پیششون کلا اعتماد بنفسم اومد پایین خیلی خجالت کشیدم 💔🙃 نتونستم برم تو حال هی رو خوم کار کردم ک مثلا برم چیزی نمیشه و این انرژی مثبتا اما فایده ای نداشت... 😭 بعدش نامزدم اومد تو اتاق اونم مثل من خیلی خجالتیه گفت بیا بریم دستمو گرفت من گفتم روم نمیشه بغض هم کرده بودم🥺💔دیگه اونم یکم دلداریم داد گفت اکه خیلی خجالت میکشی اصلا نیا ( ب منظور بدی نگفت میخاست من راحت باشم) من گفتم اول اخرش ک باید بیام😕💔گفت خو بیا بریم ولی من بازم نرفتم😭😭اونم منو ی بوس کرد رفت بیرون خب دیگه منتظر موندم تا برن... خلاصه اینا رفتن و من نشستم تو اتاق و انقددد ناراحتم ک نگو چرا یهو اینجور شدم توروخدا بیاین یکم انرژی مثبت بدین میدونم کارم خیلی خیلی زشت بود😭 ولی اونموقع اصلا دست خودم نبود نمیدونم چی شد یهو