داستان از این قرار بود یه فیلم بود برا دوران جنگ بود
بعد مثلا اینطوری بود که دانش آموزان سر کلاس بودن بعد قرار بود سربازا بیان حمله کنن
بعد سربازا اومدن
هی هر کی جیغ بزنه و فرار کنه
آقا ما اون وسط فهمیدم چند تا مردن
من فرار کردم رفتم تو یه اتاق
اتاقه تلویزیون داست روشنم بود
یه پسری رو نشون میداد تیر میخورد ولی باز فرار میکرد
تیرا هم الکی بود مثل رنگ میشد رو لباسش اقا من میخندیدم بش و آبجی مو صدا زدم بیا این چرا نمی میره
اونم میگفت آبجی خیلی دل خوشی داری بهمون حمله کردن تو اینجا به این میخندی؟