خونشون تازگیا اومده نزدیک خونمون سه چهار روز پیش رفته بودم سر زدم قبلشم چندبار رفته بودم پری روزم توی یه جشن نامزدیه یکی از آشناها اومده بود دیدمش،حالا امروز باشوهرم میخواستیم باهاش بریم جایی..خیلی پر بود..دراومد بهم گفت یوقت رغبت نمیکنی یه زنگی بزنی یا بیای یه سری بزنی..فکر کنم میترسی بیای یه کاری انجام بدی یا نمیای که ازت کار نکشیم..یعنی انتظار داره من هر روز برم اونجا واسش کار کنم..حالم ازش بهم میخوره نمیررررم تا بتررررکه..تا بدونه وظیفم نیست که واسش کار کنم خیلی پرو تشریف داره..با شوهرم داشتیم حرف میزدیم من یه انتقادی درمورده یه چیزی کردم دراومد بهم گفت تو هیچی حالیت نیست..منم گفتم شما حالیتون پیشه کافیه