خانما من 5 ساله ازدواج کردم. رابطه ام به خانواده همسرم همیشه با احترام و همراهی بوده. هیچ وقت خیلی صمیمی نشدم ولی هر کاری از دستم برمیومده کردم. خیلی اوققات از خواهرشوهرام بیشتر کمک کردم و همراهی کرد.
حالا دیشب خواهرای همسرم خونه ما مهمون بودند. مادرشوهرم هم یه وسیله ی برقی شون خراب شده و رفته تعمیر. دیشب به خاهرشوهرم گفته بودن که اون وسیله رو امانت بگیر از تارا(من) و بیار خونه ما. (یعنی به خودم نگفتن) من یکم دلخور شدم ولی اهمیت ندادم و فرستادم رفت.
امروز زنگ زدن به همسرم که اره ما فردا مهمون داریم و من و خواهرت هم حال نداریم و خوب نیستیم. فردا تارا میاد کمک؟ منم گفتم فردا تا غروب دانشگاهم. می تونستم بپیچونم ولی واقعا زورم گرفت. که چرا به خودم نمیگی؟ مگه من تا حالا دریغ کردم. یا چرا وقتی حال نداری مهمونی رو تاریخشو عوض کن. خلاصه که خیلیییی سوختم ولی روم هم نمیشه چیزی بگم.