دلم گرفته است و این دلیل ندارد
فقط یک بغضِ سنگین بیخِ گلویم را احاطه کرده،
یک جرعه اشک لایه ی رویه چشمانم را پوشانده،
طوری که اگر لحظه ای پلک بزنم
نمیتوانم جلوی ریزش اشک هایم را بگیرم
احساس میکنم قلبم سنگینی میکند
انگار این تن مال من نیست
احساس سنگینی میکنم
دلم میخواهد یکی باشد
یک سیلی ب گوشم بزند
و من آنقدر گریه کنم تا راه تنفس برایم باز شود...
فریاد لازمم،
پُرم انگار،
کاش کسی بود،
حتی در حدِ تلنگری برای گریه...