۱۴ساله ازدواج کردم شوهرم ماشین نداشته و نداره و نخواهدم داشت
شغل و درامد خوبی نداره فقط درحد اینکه از گرسنگی نمیمیریم هنر کردیم
واسه من نمیتونه کلا هیچ لباسی بخره سالهاس چیزی نخریدم همش خواهرام و خواهر زاده بهم لباسی نپوشن میدن 😔
خسته شدم از این زندگی دیروز ب اصرار خانواده ام گفتن بیا بخاطر بچه هات با ما این یباره ببریمتون تفریح
۴نفریم هر کدوم رفتیم تو یه ماشین چون هر ماشین جای یه نفر بود دلم گرفته بود با بغض رفتم بچه هام ازم دور بود همش فکر میکردم الان حالشون چطوره حالت تهوعی چیزی داشته باشن من پیششون نیستم چکار میکنن( آخه مسیر طولانی بود)
اینجور تفریح کوفته تا خوشگزرانی
چرا بخت من تو این دنیا باید اینجوری باشه تاعمر دارم داغ ب دل بمونم بشینم جلو ماشین شوهر با بچه هام برم گردش 😫😫😫😫😭😭😭😭