از زندگی متاهلی متنفرم
کاش غررغرای مامانمو بجون میخریدم
کاش سرصدای خونمونو ب اینجا ترجی میدادم
کاش بد دهنیای بابامو تحمل میکردم
حالم از زندگی متاهلی بهم میخوره یه ماهه سر زندگیمم کتکم میزنه فحشم میده عوضیه حرفای بدی بم میزنه منم از خجالتش در میام
پای بابامو دوروز بعد عروسی باز کرد اینجا بی احترامی بی حرمتی
دیگ نمیخامش چند شبه جای خابمو عوض کردم باهاش غذا نمیخورم ب حرفاش توجه نمیکنم ازش متنفرم دلم میخاد بمیره بگم مرد
راه طلاق ندارم خسته شدم ازش ۴سال باهم دوست بودیم
میگف عاشقمه ولی نیست همه حرفاش دزوغه زندگیم ته خطه نمیخامش کمکم کنید ارومم کنید من از این زندگی متنفرم