2733
2734
عنوان

مادرشوهرم و مسافرت

669 بازدید | 51 پست

وقت تون بخیر 

من از دست این زن چه کنم؟ 

هرکسی هرجا می‌ره میگه منم ببرید 

واینم بگم شوهرش میلیارد هست وجوان  ولی هیچ جا مسافرت نمیرن .دستای مادرشوهرم پررر طلا . حساب بانکی پدرشوعرم پر هست ولی علاقه ای به پول خرج کردن نداره وزنش هم عاشق گشتن هست هرچی میگه شوهرش نمیبره برهمین هرکس هرجا می‌ره میگه منم ببرید 🙃🙃🙃

دختراش که یا یواشکی میرن یا میگن با دوستای شوهرامون رفتیم 

یکیشون دوبار برده خونه مادرشوهرش شهرستان و یه بار هم مشهد واینم بگم مادرشوعرم رفتارهای سبک زیاد داره . زبون تلخی داره . خیبیلی از همه چی حرف درمیاره و  مراقب حرف زدنش نیست  چیه چیزی میگه تو زندگی دختراش یا ما دعوا میندازه .واقعا بابت این رفتاراش کسی خوشش نمیاد و بارها دل منو شکونده تو این هفت هشت سالی که عروسش هستم هفتاد درصد اوقات ما قطع ارتباط بودیم و منبع اصلیش این خانم بوده 

ماهم که هفت ساله عروسی کردیم و شوهرم شغل درست و حسابی نداشت کلا تاحالا سه بار رفتیم مسافرت اونم یکیش ماه عسل مون بود مشهد .دوبارهم خونه مادرم شهرستان ( که توقع میکرد چرا منو شهرستان خونه مادرزنت نبردی .حالا بارها من ومادرشوهرم دعوا کردیم و میونه خوبی با خانواده من ندارع ولی باااز میگه منو ببرید خونه مادرزنت )

حالا که شوهرم یکم شغل پردرآمد داره ول کن نیستن 

این عید رو تهران گردی کردیم دوسه جا رفتیم تا می‌فهمیدن حالشون بد میشد 

خلاصه مادرشوعرم پری روز پشت تلفن  به شوهرم با زبون بی زبونی گفت منو ببر گردش 

منم گفتم گناه دارن ببریمشون قم .مهمونشون کن 

شوهرم هم بهش گفت میریم قم و بعد من یادم افتادم بچم اصلا راه نمیره و عوض کردن پوشکش سخته راه دور باشه. گفتم بریم شاه عبدالعظیم

ولی قبول نکرد شوهرم 

خلاصه از لحظه ای که سوار ماشین شدیم شروع کرد واااای پاهام 

وااای قلبم 

سرفه 

آبریزش بینی 

بابا حالت بد بودمیگفتی  دو سه روز دیگه بریم 

هیچ کدوم روزه نبودن و فقط من روزه بودم 

شوهرم رفت از پارکینگ ماشین بیاره بریم رستوران من افطار کنم  راه رو پیدا نمی‌کرد 

من تا ساعت هشت وخرده ای افطار نکرده بودم و سردرد وحشتناکی داشتم چون سحری هم نخورده بودم و رو افطار پریشبم بودم وبچه م نزدیک یک ساعت با اون حالم تو خیابون بغلم بود ( بچه سه ساله ) و بغل هیچ کدوم اونا نمی‌رفت





بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.


مادرشوعرم رفت جلو پیتزایی وایساد مثلا برمن افطار بخره اونم دلش نمی اومد وپسرم دید گریه کرد که ینی بخر .پدرشوعرم خودشو زد به اون راه ومن می دونم بچه م اصلا پیتزا دوست نداره وکلی هم گرون بود بالاخره دوتیکه بزرگ خودم  خریدم گفتم فرصت میشه خودم هم چنتا گاز بزنم حالم بهتر سه 

یه تیکه دادم به پسرم که باهم بخوریم 

یکیش هم دادم گفتم شما وبابا بخورید 

پسرم دوتا گاز زد و بقیه شو پرت کرد زمین

مادرشوعرم از سهم خودشون با دستش که مدام آبریزش داشت و بینی شو پاک میکرد به من نصف کرد که بخور کامل مالید به دستاش ومن چندشم شد گفتم بوی پنیر حالم بد کرد نمی تونم بهونه کردم دادم به بچه ای که نگاه میکرد به دستم ومیخواست 


خلاصه رفتیم جمکران شام بخوریم ما جوجه سفارش دادیم و این خانم کوبیده 

نگو چربی خون بالایی داره .بابا آدم خوب ما نمی دونیم تو چته .خودت که می دونی بگو  جوجه میخورم چرا کوبیده چرب و چیلی میخوای 

من چون پسرم گرسنه بود اول به اون غذا دادم بعد خودم با خیال راحت بخورم فقط یکی دوقاشق خورده بودم که حالم بهترشه .شکمم صابون مالیده بودم بعداز حدود ۲۴ ساعت غذا بخورم 🤣🤣🤣🤣

خانم غذاشو خورد تا خواستم شروع کنم منم بخورم واااای حالم بد . انگار تو یه دنیای دیگه هستم 

حالا شوهر من وشوهر خودش هم هی لوسش میکنن بابا حالت بد دو دقیقه سکوت کن بذار بقیه کوفت شون بخورن بعد شروع کن ذکر مصیبت کن

اونم کوفت مون شد 


خودشم پرررر حرف 

برگشتنی من چشام بسته بودم چون چشمام و سرم افتضاح درد میکردن هی حرف میزد ومن چشام بسته بود بلکه یکم سکوت کنه  وحالم بهتر سه ولی هی میزد به دستم ینی به من نگاه کن 😭😭😭

با اون حالش می‌گفت شب بمونیم تو حرم 🙃🙃🙃🖤😶😶😶

جمکران سرررررد بود و پسرم کاپشن نمی پوشید می‌گفت بشینیم تو حیاط جمکران.... 

ومن تو دلم گفتم این خانم توبه می‌کنه با اینهمه آزاری که خودش و پسرم به ما داد 

هی میگفت انشاءالله مسافرت بعدی علیسان بزرگ میشه دیگه کمتر اذیت میشیم 😕😕😕😕

بابا آدم خوب این قدرررر دلمو شکوندی و عذابم دادی اینم که باهات میام لطف میکنم بر بعدی ها هم نقشه می‌کشی 

ببخشید زیاد حرف زدم دلم پررررر بود 

دوستم میگه یواشکی برید هروقت زنگ زدن کجایید بگید خرید هستیم یا هرجا 

با شوهرم چه کنم که تک پسر هست و میگه  مادرم هی میگه منو ببر گردش اگه نبرمش چیزیش بشه من خودم نمیبخشم 

مادرش ۵۳ سالش 

من ۳۱ 

اگه قرار باشه همیشه ببرمش گردش پس کی من جوانی کنم ویه مسافرت دلخواه برم ؟؟؟؟




2728
مادرشوعرم رفت جلو پیتزایی وایساد مثلا برمن افطار بخره اونم دلش نمی اومد وپسرم دید گریه کرد که ینی بخ ...

سخت نگير

شما ي سفر دلخاه خودت برو يكي هم بذار شوهرت مامانشو ببر

يا ب پدرشوهرتم بگيد بياد ياد بگيره سفر بردن چطوريه



وبدتر اینکه هی میگه آرزو دارم پسرم منو ببره گردش 

مصمم هستم دفعه بعد اگه بگه مسافرت مودبانه بگم مامان جان شما جون مسافرت رفتن نداری که یا پاهات درد می‌کنه یا قلبت درد می‌کنه هم به خودت خوش نمی‌گذره هم به بقیه 

بهتره خونه استراحت کنید 

هرچند دیروز هی میگفت مسافرت برم وگردش برم  گفتم شما با ماشین نباید مسافرت برید پاهاتون درد می‌کنه باید با هواپیما برید .زود میگه با هواپیما خوش نمی‌گذره دوست دارم جاده رو ببینم 🙃🙃🙃

می دونه هواپیما گرون هست و ما خب وسع مون نمی‌رسه ببریم 

اگر ندار بودن نمی سوختم میگفتم خب ندارن چه اشکالی داره 

به خدا صدبرابر ما دارن 

یا این قدر دل منو نمیشکوند و کل روزای خوش منو زهر نمی‌کرد...

این آدم حتی تو فوت پدرم هم منو ول نکرد و در این حد که من از فوت یهویی پدرم شوک بودم و روز تشییع جنازه پدرم که مراسم شام  داشتیم تو مسجد ومن هی گریه وزاری میکردم وتو خودم نبودم می‌گفت چرا تو مسجد به پای من بلند نشدی . به بهونه های مختلف دعوا انداخت فقط دوسه روز اول فوت بابام خونه مادرم به من سر زدن ودیگه بعداز اینکه رفتم خونه م حتی یه حالی از من نپرسیدن .دریغ از یه زنگ ومن مدام توخونه تنها گریه کردم یه نفر نبود آرومم کنه 

این یه نمونه از رفتاراش




2738

و منی که باگوشت وخون حرف هاتومیفهمم.

من باعمه هام وبچه هاودامادهاشون رفتم مسافرت خانم دنبالمون اومد وبعدچقدراذیتمون کرد.

ماه عسل دنبالمون میخاست بیادشوهرمم هی میگف اشکال نداره برااون اتاق جدامیگیریم.

خونه دوستای شوهرم حتی دوستای من مهمون بودیم میومد.

کلن هرجامیخاستیم بریم بود ومارودعوامینداخت.چرادست هم ومیگیرید.چرااین ومیخورید.چرااینجامیرید.چراپانمیشید.چرامیشینید.وحشت ناک بود وحشت ناک

ولی من بعداز۱۰سال موفق شدم یکم حضورش وکم کنم.

باحرف زدن باشوهرم اول همسرم و بازبون نرم بادعوا بامهربونی باجنگ قانع کردم اون خودش دیگه شروع کرد ب تعادل برقرارکردن.ولی بازم هست ۵۰درصد کم شده.

ماییم و شب تار وغم یار و دگر هیچ، صبر کم 
بيچاره نه از شوهر شانس اورده نه بچه

والا من به دختراش حق میدم یواشکی برن 

دارایی پدرشوعرم ده برابر ما و سه تا دختراس 

به شوهرش بگه باید مادر منو ببری مسافرت؟ 

ما به شخصه تنها دارایی زندگیمون یه ساینا هست 

اونم سه ساله من قصدش میدم وشوهرم هیچی بابتش نداده


سخت نگير شما ي سفر دلخاه خودت برو يكي هم بذار شوهرت مامانشو ببر يا ب پدرشوهرتم بگيد بياد ياد بگيره ...

به خدا میریم زهرمون میکنن 

فرض کن خونه مادرم میرفتم شهرستان ژهرمون میکرد چرا منو نبردین 

آخه آدم جالب پسرت تو رو برچی ببره پیش باجناق هاش وبراذر زن هاش 

خودت هم که از هر حرکت آدم یه صدتا حرف درمیاری

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز