تپراک توی شهر کوچیک زندگی میکرد ازدواج کرده بود و یه بچه کوچیک داشت که جدا میشه از شوهرش بعد تپراک یه خواهر داره به اسم حوا که عاشق یه پسر پولدار میشه تپراک هم عاشق همون بچه پولداره میشه اما درحد اینکه خوشش بیاد خلاصه دوتا خواهرا وابسته میشن این تپراک راه پیدا میکنه به خونه پسره خلاصه بعد چنار که دوست پسره هست برای یه کاری میره به خونه پسره خلاصه اونجا تپراک میبینه بهم معرفی میشن و ازدواج میکنن و تپراکو میبره باخودش استامبول و کم کم عاشق همدیگه میشن