اومدیم شهرستان ۲روز
مادر بزرگم ی خونه داره ماگاهی عید اینا میریم خونشون اما خودموت خونه داریم میریم اونجا
الان زنگ زده ب مامانن دیروز میخوایم گف خونه رو بیاریم بالا کیارش بیاد کمک کنه
مامانم گفته دیسک کمر داره خب کارگر بگیرید
اونم گف ینی چی وظیفه ش باید بیاد
بعد رفته خونه خاله بزرگم از، ما کلی بد گف
بابامم اینجور ک براش مهم نیس این کارا رفت کمک کزدع از صبح بدبخت رفته تا الان نیومد
من فق دارم حرص میخورم داییم فق زر مفت میزنه
مثلا اون ی خونه خریدن با بهشون تبریک اینا گفتیم بعد برداشت گفت اینا ب من حسودی میکنن 😐😐حالا وضع بابای من خیلی بهتره از اونع
اون سری محبور شدم خونه ماذر بزرگم رفتم حموم اومذم دیدم شاید باورتون نشه شامپو هام نیستن😐😐😐😐😐😐😐 بعد دختر داییم برش داشته بود