خواهرشوهرمینا تو یه شهر دیگه هستن بره مسافرت اومده بودن خونه ما شب که شد خوابیدن اینجا ما مجبور شدیم بریم حیاط تابستون بود و گرم داشتیم آبپز میشدیم اونام جلو کولر حال میکردن دخترم یواشکی گریه میکردیعالمه فششون میداد خواهرشوهرمم گوشش تیزه مطمئنا شنیده دیگه هروقت که میان این شهر نمیخوابن خونمون میرن شبا چیکار کنم😥