2737
2739

من یه هفته بود خونه مامانم بودم شوهرم بهم خیانت کرد با دختر مطلقه همسایمون 

البته اون هرزه الان عروسی کرده

بعد شوهرم از حموم در اومده بود دستاش خیس بود من پشت سرش بودم دید اثر انگشت گوشیش باز نمیکنه 

رمز عددی رو زد

من دیدم 

بعد نصف شب خوابم نمی‌برد گوشیش رو برداشتم  با همون دختر همسایمون که دوست بود اونو آورده بود رو تختم باهاش خوابیده بود حتی بهش گفته بود با تو خیلی بهم کیف میده تو آبداری زن من کویره ....

خیلی شکستم

شما تعریف کنین خیانتی که بهتون شد رو درد دل کنیم 

و مرگ سال هاست ، هرچه در من میگردد ، چیزی برای کُشتن پیدا نمی کند .                           


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

بعد هنوز میگی شوهرم؟

مجبورم نمیتونم ازش طلاق بگیرم بابام خوب نبود باهام دوران مجردی مجبورم کنار بیام با این زندگیم ولی به شدت سخته 

و مرگ سال هاست ، هرچه در من میگردد ، چیزی برای کُشتن پیدا نمی کند .                           
2728
آبدارچی کویر چیه  مرتیکه هرزه من از رفیق خوردم خداروشکر به پسری فرصت ندادم که حتی خیانتم کنه

خیلی سخته خیانت امیدوارم هیچوقت نبینی

و مرگ سال هاست ، هرچه در من میگردد ، چیزی برای کُشتن پیدا نمی کند .                           
2740
شوهرت فهمید که تو به خیانتش پی بردی؟

آره بابا دعوامون شد ولی قهر نرفتم معذرت خواهی کرد مرتیکه ولی از چشمم افتاد

و مرگ سال هاست ، هرچه در من میگردد ، چیزی برای کُشتن پیدا نمی کند .                           
خیلی سخته خیانت امیدوارم هیچوقت نبینی

اگر بچه نداری طلاق بگیر

اول طلاق سخته‌ اما کم کم عادت میکنی

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد» ... ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…
هی دوره میکنی که خودت را عذاب بدی ولش کن و بهش فکر نکن

نمیدونم وقتی شب میشه کلی فکر و خیال میکنم

و مرگ سال هاست ، هرچه در من میگردد ، چیزی برای کُشتن پیدا نمی کند .                           
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687
داغ ترین های تاپیک های امروز