ازززز بسسسسسس خدایا چ الفاظی میشنوم
من ۸ ساله یک شب راحت نداشتم اعتماد بنفس زیادی داشتم ک با قوم فاسدی مثل خانواده شوهرم زندگی کردم و شوهر داغونمو کردم ادم حسابی کردم ک همه عالم و اقوامشون میگن تو اینارو بردی بالا حالا اونا تو رو انداختن پایین
الان حس بدی دارم حس ذلگی حس پشیمونی
انگار ورشکت عاطفی و اخلاقی شدم
خانوادم ک اصلاااا فقط من رو ادم حساب نداشتن چون ب قول خودشون بچه ناخواسته بودم به من اهمیت اگر میدادن ک منو ب زور ب این شغال نمیدادن
خودکشی میکردم برا جلب ترحم و توجح نبوده برا نرگ بوده اوتقدر غرور داشتم نمیتونستم سرنوشتمو باور کنم ترجیح نیدادم و میدم ک تموم شه من طلاقم بگیرم خب از شر برادرم در امان نیستم یک ادم عوضی میراث خوره ک مدااام ورد زبونشه طلاق بگیری جایی نداری باید بسوزی و بمیری نگران اموال بابانه مبادا تحت فشار شوهرم بیام ادعای ماااال و مول کنم