ولی با فامیل خودشون اینجوری نیستن ؟؟
میپرسیم دردت چیه
هیچی تحمل میکنم وخیلی عذاب میکشم شوهرم خوبه ولی یهوتوجمع خونواده اش تماس میگیرن میگن مشکلی پیش اومده یامادرش میگه ماروفراموش کردی میره تولک وسردمیشه حتی اگه خودش هم پیشنهادمهمونی یامسافرت وبده بااقوام من بازم اینجورمیشه خسته شدم ازش دارم به جدایی فکرمیکنم
بستگی داره به دلایلش مثلا از چیزی کینه داره ، خیلی زیر ذره بینه و استرس میگیره و راحت نیست ، خیلی سر به سرش میذارن یا نه ، احساس تفاوت تو سطح میکنه یا نه و ..
اسی من بعدازهشت سال متوجه شدم خواهرشوهرام یاتو واتساپ پیام میدن بهش یا خودمادرجادوگرش میادوسط منم هرچی میگم چیشده میگه هیچی انقدرهم ضایع رفتارمیکنه اقوامم متوجه میشن وفکرمیکنن واقعا مشکلی داریم یادعوامون شده درصورتیکه بخدامن اصلا روحم هم خبرنداره چیشده
خانواده من خیلی خیلی حساس به احترام و حرف زدن و اینا هستن !!
ولی شوهرم آدم اجتماعی نیست
حرف زدن بلد نیست !
همیشه یه حرفی چیزی میزنع که هم من خجالت میکشم هم مهمون ها ناراحت میشن
یا باد میکنه ،،،
فقط هم با خانواده من اینطوریه ،،،،فکر کنم سرش گیج میره از احترام
فامیل خودش ده بار خوردش میکنن ولی راضیه هردقیقه قهوه ای بشه ولی باهاشون باشه
منم افسرده شدم من اصلا نمیتونم مقابله به مثل کنم میرم خونشون نیشم تابناگوش بازولی بخدا حسرت مونده باخونواده ام قشنگ مثل مجردیام خوش بگذرونم وبگم وبخندم چندروزپیش ازمسافرت اومدیم باخونواده ام بودم جیگری ازمن سوزوند که الان چهارروزافسرده ام بعد میگه من خیلی شوهرخوبیمانقدرجلو برادرام وخونواده ام خجالت کشیدم که حدنداشت
واسه من دعوتش میکنن میگه نمیخوام برم به برادرم میگه شمادعوت وپذیرفتین من نپذیرفتم بعدفکرکن مادربزرگم بااون کهولت وکلی احترام دعوتش کرده بعدبخداهشت سال من عروسم توشهرشون غریبم یکبارمادربزرگش مارودعوت نکرده خونش
من نمیتونم خجالت میکشم بخداهمون مادرش بفهمه من پیش خونواده ام هستم عینا میزنگه میگه پسرم ماروفراموش کردی رفتی سمت خونواده زنت بعدمن میرم خونه مادرش روم نمیشه تلافی کنم روم نمیشه بگم جادوگرکم اذیتم کن منم ادمم بسه دیگه بریدم ازدستت
