یکی از پسرای اقوام از نوجوونی میگفت منو میخاد.. گاهی هم زنگ میزد خونه و باهام حرف میزد.. دیگه همه میدونستن که خاطرخواهم هس. یه مدتی ازش خبری نبود
تااینکه یه روز......
خبر رسید میخاد بیاد خاستگاری خواهرم😲😲
خیلی به هم ریختم.. هم ازش خوشم میومد و هم چون همه میدونستن روم اسم گذاشته میگفتم آبروم رفته و..
بعد فهمیدم خواهرم هم راضی هس😵💫
خلاصه اومدن و بابام جواب رد داد. گفت تو چندسال رو این دخترم اسم گذاشتی، حالا اومدی برا اون یکی؟؟ بااحترام از خونه بیرونشون کرد. بعد پسره بهم زنگ زد که خواهرت منو گول زد و خامم کرد و.. بعدها فهمیدم باهم درارتباط بودن🤦🏻♀️🤦🏻♀️🤦🏻♀️
زمان زیادی طول کشید تا جفتشونو بخشیدم ولی هیچوقت یادم نمیره اون زمان چه ضربه ای از خواهر خودم و اون خوردم🤦🏻♀️