پدرشوهر م یه ساله فوت کرده.ازیه لحاظ میترسه از اینکه مادرش هم از دست بده.
مادرش خوبه اصلا توقعی نداره از ما کلا از بچه هاش.چندبار زایمانمو بهش گفتم.گفته حول شدم گل نگرفتم شیرینی نگرفتم خودش اعتراف کرد که کارش اشتباه بود ولی من نمیتونم ببخشمش
انقد حرصم گرفته از صبح شش صبح رفته بیمارستان تا هفت غروب وقتی هم اومد خونه بداخلاق بداخلاق بود منم محلش نذاشتم فقط یه جا گفتم تو که میخای بداخلاقی کنی مجبوری از صبح.بمونی تاغروب.
سرشام هم گفتم چه خوب گذاشتن از صبح بمونی تا الان چون تو بیمارستان من موقع زایمان تو نموندی